چطور کتاب‌های قطور را تا انتها بخوانیم؟

58

انگار تمام علم دنیا در این کتاب‌های کَت و کلفت است و از طرف دیگر چندان عجیب نیست که این بلوک‌های سیمانی‌ مشتری‌های زیادی نداشته باشند. اما گویا یک نفر راه بدردبخوری برای مطالعه‌ی این «گاوکتاب‌»ها پیدا کرده است. این شما و این راه مطالعه‌ی کتاب‌های قطور.

من صرفا از اینکه قفسه‌ی کتابم پر از کتاب باشد کیف می‌کنم. دوست دارم آنها را داخل قفسه مرتب کنم، بعد چند متر آن طرف‌تر بایستم و نگاهشان کنم و از این منظره لذت ببرم.

قبلا از رفتن به کتابخانه خیلی خوشم می‌آمد، الان هم بدم نمی‌آید. اما در گذر زمان متوجه شدم که اگر می‌خواهی کتابی را – از نظر ذهنی – مال خود بدانی، باید آن کتاب بی‌صاحاب شده‌ی کوفتی را بخری و ببری خانه.

رونیکس

کتاب باید دم دست آدم باشد تا هر موقع که اراده کرد به آن رجوع کند، اگر لازم بود خطی زیر جملاتش بکشد و یا چیزی داخلش بنویسد، بتواند آن را از قفسه به پایین بیاورد و دوباره بالای قفسه بگذارد و دوباره از قفسه درش بیاورد و سه باره پرتش کند سرجایش و باهاش روی سوسک بکوبد و ازش به جای ماوس‌پد استفاده کند و… . منظورم را که گرفتید؟
دردسرتان ندهم، من کتابخانه محقری برای خودم دارم که در واقع اسمش را باید بگذارم «ضدکتابخانه‌ای از کتاب‌های خوانده نشده». خیلی از کتاب‌هایش را بذل و بخشش کرده‌ام به این و آن، اما هنوز هم پر است از کتاب‌هایی که لایشان را هم تا به حال باز نکرده‌ام. با این حال، کماکان پروژه‌ی کتاب خریدن و پر کردن قفسه‌هایم ادامه دارد.
اخیرا یک نگاهی به قفسه کتاب‌هایم انداختم و یک کتابی به چشمم خورد که مدت طولانی‌ای بود که دلم می‌خواست بخوانمش. راستش تابستان امسال بعد از اینکه ۱۵۰ صفحه‌اش را خواندم، بستمش و گذاشتمش کنار و رفتم سراغ مطالعه کتاب‌های «فوری‌ترم».

کتابی که خدمت‌تان عرض می‌کنم اسمش کارگزار قدرت (The Power Broker) است که رابرت کارو (Robert Caro) آن را به رشته‌ی تحریر درآورده است.

reading-books

کتابی کلاسیک راجع به سیاست قدرت در نیویورکِ اواسط قرن بیستم که ماجراهایش از زبان نابغه‌ی شهرسازی و معمار نیویورک، رابرت موزس (Robert Moses) بیان می‌شود. جلال و جبروت و عذاب و نفرینِ همزمانِ این مجلد این است که اگر این کتاب را پای در بگذاری در باز و بسته نمی‌شود. به اصطلاح از آن کتاب‌هایی است که از شدت قطوری و سنگینی به درد پادری می‌خورد. این کتاب هزار و صد و ده صفحه دارد – از آن کتاب‌های متراکم که خیلی جای سفیدی در صفحه‌هایش قابل مشاهده نیست. فکر کنم در جایی خوانده‌ام که جناب آقای کارو گفته که کتابش شامل هفتصد هزار لغت است (که تازه قبل از ویرایش نهایی حاوی بیش از یک میلیون لغت بوده است)
سبک نوشتار این کتاب معرکه است و حتی یک جایش را هم نمی‌توانید پیدا کنید که نویسنده بی‌دلیل روده‌درازی کرده باشد با این حال صرفا حجم مطالبش خیلی خیلی زیاد است.
مشکل از اینجا شروع می‌شود که وقتی فکر خواندن این کتاب به سرتان می‌زند، حتی بیرون کشیدنش از داخل قفسه هم باعث ایجاد دلشوره می‌کند. بیایید به زبان ریاضی با هم صحبت کنیم: من سرعت خوبی در خواندن کتاب دارم. فکر کنم دور و بر ۳۰۰ لغت در دقیقه را حریفم… حالا ۵۰ تا لغت کم یا زیاد.
با سرعت ۳۰۰ لغت در دقیقه، یک کتاب هفتصد هزار لغتی را باید در ۲۳۳۳ دقیقه یا چیزی حدود ۳۹ ساعت تمام کنم. چرا نمی‌توانم این کار را انجام بدهم؟ چون مغزم اصلا خوشش نمی‌آید که یک کار ۳۹ ساعته‌ی بی‌جیره و مواجب را شروع کند. پَـس! می‌رود سراغ یک کتاب کوتاه‌تر و آسان‌تر. خب هر چه باشد آن هم برای خودش کتاب محسوب می‌شود.
بعد تازه به این فکر می‌افتم که چه شاهکارهای دیگری را هم می‌شناسم که آرزوی خواندن آنها را هم دارم. کارو ۴ کتاب (که نهایتا شده ۵) در مورد (رئیس‌جمهور آمریکا در حد فاصل سال‌های ۱۹۶۳ تا ۱۹۶۹) نوشته است که همه‌شان از شاهکارهای قرن بیستمی درباره‌ی سیاست در آمریکا به شمار می‌روند. همچنین می‌خواهم کتاب انحطاط و سقوط امپراتوری روم اثر گیبسون، آنا کارنینا و جنگ و صلح از آثار تولستوی، جانسون اثر بازوِل، ظهور و سقوط رایش سوم از شیرر، ثروت ملت اثر آدام اسمیث و همچنین بیوگرافی‌های بیشتری از ران چرنو (تایتان را شدیدا دوست دارم و شنیده‌ام که السکاندر همیلتون هم خیلی محشر است) را بخوانم. می‌دانید بدبختی‌ام کجاست؟ اینکه تمامشان کتاب‌های پادری هستند.
این قضیه من را به فکر فرو بُرد که چطور می‌شود کسی بتواند هرکدام از این کتاب‌ها را تا ته بخواند؟ چطور می‌شود من به فردی تبدیل شوم که به جای صحبت کردن راجع به این کتاب‌ها، تمامشان را خوانده باشد. انگار که باید این کار را یک شغل تمام‌وقت محسوب کرد چون جور دیگری نمی‌توان از پسش برآمد.
اما من برای خودم راه‌حل ساده‌ای دست و پا کردم و دلم می‌خواهد که آن را به شما نیز لو بدهم.
اسم راه‌حل من ۲۵ صفحه در روز است. همین! فقط باید به این نقشه متعهد بود و انجامش داد. مگر ۲۵ صفحه در روز به کجای آدم می‌رسد؟
دوباره بیایید حساب و کتاب کنیم. در ماه ۲ روزش را که اصلا وقت برای مطالعه نداریم می‌گذاریم کنار. یک روز هم برای عید کم می‌کنیم. می‌ماند ۳۴۰ روز در سال. ۲۵ صفحه در روز را ضرب در ۳۴۰ روز در سال می‌کنیم و ۸۴۰۰ صفحه در سال بدست می‌آید. ۸۴۰۰ تا. البته من بعداً فهمیدم که اگر به حداقل ۲۵ صفحه در روز متعهد بمانم، اغلب حال می‌کنم بیشتر از ۲۵ صفحه هم بخوانم. پس بیایید ۸۴۰۰ تا را بکنیم ۱۰۰۰۰ تا (اگر فقط ۵ صفحه‌ی دیگر به روزی ۲۵ تا اضافه کنید و روزی ۳۰ صفحه بخوانید، همین می‌شود)
با نرخ ۱۰ هزار صفحه در سال، با سرعت میانگین ۲۵ الی ۳۰ صفحه در روز، مثلا چه کتاب‌هایی را می‌توان تمام کرد؟
خب. ماشین حساب را بیاورید… . کارگزار قدرت که ۱۱۱۰ صفحه بود. چهار تا کتاب راجع به همه‌شان روی هم ۳۵۵۲ صفحه‌اند. شاهکارهای تولستوی جمعا ۲۱۶۰ صفحه‌اند. شش‌جلدی گیبسون سر تا تهش ۳۶۶۰ صفحه است که به عبارتی مجموع همه‌ی این کتاب‌ها می‌شود ۱۰۴۷۲ صفحه‌ی ناقابل.
یعنی در طول یک سال، با یک ریتم شُلی شِپِرتیِ ۲۵ صفحه در روز، بنده‌ی حقیر توانستم ۱۳ تا از شاهکارهایِ استاد نویسِ قَدَر قُدرتِ پیل‌افکنِ جهان را بخوانم و کلی چیز راجع به تاریخ دنیا یاد بگیرم: همه‌اش در یک سال
یعنی از الان تا سال ۲۰۱۷ را می‌توانم بگذارم برای خواندن ظهور و سقوط شیرِر (۱۲۸۰ صفحه)، شش‌جلدی کارل سندبرگ راجع به لینکلن (چه می‌دانم… ۲۰۰۰ صفحه)، ثروت ملت آدام اسمیث نسخه‌ی خلاصه نشده (۱۲۰۰ صفحه) و کتاب جانسونِ جنابِ بازوِل (۱۳۰۰ صفحه) و تازه کلی هم صفحه کم می‌آورم (وقت اضافه می‌آورم)
این بود راه‌حل خواندن آثار بزرگ. روز به روز. ۲۵ صفحه یکجا. بدون هیچ بهانه‌ای

reading-books

البته قبل از اینکه خیلی پایبند و محدود به این اعداد شوید، بد نیست تأکید کنم که عدد مهم نیست (هر چند که من واقعا قانون روزی ۲۵ صفحه را برای خودم انجام می‌دهم). این عدد می‌تواند ۲۰ صفحه یا ۱۰ صفحه در روز باشد. می‌تواند سی دقیقه یا یک ساعت یا ۲۰۰۰ لغت در روز باشد. فارغ از اینکه کدام یک از این واحدها را برای مطالعه‌ی خودتان در نظر می‌گیرید، کاری که حساب و کتاب داشته باشد جواب می‌دهد.
ظرف شش ماه، ۱ سال یا ۵ سال یا ۱۰ سال، توانسته‌اید قسمت بسیار بزرگی از ذکاوت بشری را وارد مغز خود بکنید. هیچوقت دلتان می‌خواسته «موبی‌دیک» یا «اولیس» یا چند تا از آثار جین آستِن را بخوانید؟ «شوخی بی‌نهایت» دیوید فاستر والاس را چه؟ خیلی خب. از همین امروز شروع کنید. ۲۵ صفحه. فردا هم همین کار را بکنید. صبح بخوانید، سر ناهار بخوانید، قبل از خواب بخوانید، در مطب دندانپزشک بخوانید… مهم نیست. فقط آن مقداری که به خودتان قول داده‌اید را بخوانید و این کار را هر روز تکرار کنید. آن وقت تبدیل به اَبَرانسانی خواهید شد که کتاب‌هایی را خوانده است که دیگران فقط بلدند راجع به آنها حرف بزنند.
چیزی که انتخاب می‌کنید تا بخوانید دیگر به خودتان مربوط است. مثلا من عاشق تاریخ و بیوگرافی و علم و این جور چیزها هستم. البته تولستوی استثنا بود چون من اصلا رمان نمی‌خوانم. تنها کاری که باید بکنید این است که کمی تعهد و پشتکار به خرج دهید. کتاب بخوانید تا باهوش‌تر شوید.

برگرفته از: medium

موانع پیشرفت خود را بشناسید و موفقیت را به عادت همیشگی‌تان تبدیل کنید.

۱۳،۰۰۰ تومان

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

آخرین دیدگاه‌ها (از 58 دیدگاه)
  1. صادق می‌گوید

    سلام نوع بیان مطلب اصلا خوب نبود و برای جذابیت متن نباید اراجیف گفت که نویسنده سنگ تموم گذاشته البته از کسی که اون کتاب هارو میخونه انتظار بیشتری هم نمیرفت

    1. رقیه محمدی می‌گوید

      سلام
      ممنون از اینکه دیدگاه‌تون رو با صراحت بیان کردید. البته سعی بر این بوده که متن برای مخاطب جذاب و خوندنی باشه نه اینکه تبدیل به اراجیف بشه که متاسفانه ظاهرا این اتفاق در مورد شما رخ نداده. مطمئن باشید بازخوردهای شما حتما نقش مؤثری در کیفیت مطالب آینده دارند.

  2. مقدم می‌گوید

    سلام مطلب خیلی خوبی بود ممنون

  3. Danial می‌گوید

    این مقالت کم از کتاب های پادری نداشت ولی بلاخره تا اخر تونستم بخونمش 😂💪